سینمای کلاسیک : هفت دلاور
داستان فیلم :
هفت تیرانداز به رهبری کریس آدامز ( یول برینر ) تصمیم می گیرند تا از مردم یک دهکده در برابر راهزنان دفاع کنند اما ...
کارگردان:
جان استارگس : در سال 1910 در شهر اوک پارک آمریکا متولد شد. استارگس فعالیت سینمایی خود را در سال 1932 به عنوان تدوین گر آغاز کرد. وی در جریان جنگ جهانی دوم به عنوان مستندساز در این رویداد جهانی حضور یافت و پس از آن در سال 1946 با فیلم « The Man Who Dared » اولین تجربه کارگردانی سینمایی را آغاز نمود. از مهمترین فیلمهای استارگس در مقام کارگردان می توان به « هفت دلاور » ، « Bad Day at Black Rock » و « فرار بزرگ » اشاره کرد. وی در سال 1992 در گذشت.
بازیگران :
یول برنر : ول بوریسوویچ برینر (Yuliy Borisovich Bryner) در سال 1920 در منطقه ولادیوستوک کشور روسیه به دنیا آمد.پدرش مهندس معدن و اهل سوئیس و مادربزرگ پدریاش متولد ایرکوتسک روسیه بود. مادرش نیز اهل روسیه و از کولیهای روما بود.در کودکی وی مدعی شده بود که او و خواهر ناتنیاش با نام ورا که بعدها خواننده اپرا شد، توسط کولیها بزرگ و به پاریس آورده شدند و در 13 سالگی یول به گروهی کولی پیوست و به خوانندگی و نوازندگی بالالایکا در باشگاههای شبانه پرداخت.
برینر سالهای آخر نوجوانی در سیرک دی ور پاریس بند باز بود و پس از سقوط آسیب جدی دید. پس از بهبودی کامل به عنوان کارگر صحنه و کارآموز بازیگری به گروه تئاتر پیتوئف پیوست. همزمان نیز در دانشگاه سوربن مشغول تحصیل شد. در سال 1940 همراه گروه تئاتر شکسپیر به آمریکا آمد.وی به دلیل آشنایی کامل به چندین زبان در سال 1942 و دوران جنگ به عنوان مفسر بخش فرانسوی رادیو از سوی اداره اطلاعات جنگ به کار گمارده شد. در سال 1946 در کنار مری مارتین با نمایشنامه آهنگ لوت به برادوی راه یافت.یول برینر سال 1951 با انتخاب شدن برای ایفای نقش سلطان در نمایشنامه بسیار موفق سلطان و من از گمنامی به درآمد و چندین جایزه را ربود و منتقدان او را ستایش کردند.
پس از 1246 اجرا به هالیوود رفت و موفقیت را در اقتباس سینمایی این نمایشنامه تکرار کرد و اسکار بهترین بازیگر مرد را نصیب خود کرد. مشخصترین ویژگی یول براینر اقتدار و جذابیت فوق العاده و سر طاس او ست.برینر بازیگر تئاتر و سینما و زاده روسیه بود و برای بازی در موزیکال سلطان و من، رامسس دوم در فیلم 10 فرمان ساخته سیسیل دمیل و نقش اصلی فیلم 7 دلاور شهرت دارد.
برینر برای صدای گرم و پختهاش مورد توجه بود و سر تراشیدهای که با آن نقش سلطان را در فیلم سلطان و من بازی کرد به عنوان یک ویژگی و گزینش شخصی تا آخر عمر با او باقی ماند.او برای بازی در فیلم سلطان و من جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد. در سال ۱۹۸۵ برای تقدیر از ۴۵۲۵ بار ایفای نقش در نمایش سلطان و من جایزه ویژۀ تونی به او اهدا شد.
برینر در تمام طول زندگیاش سیگاری در میان انگشتانش داشت. در ماه سپتامبر 1983 بیماری یول برینر سرطان ریه تشخیص داده شد و به او گفته شد که فقط چند ماه زنده خواهد بود.در ژانویه ۱۹۸۵، 9 ماه پیش از مرگ، در گفتوگویی با برنامهای تلویزیونی از تمایل خود برای تهیه آگهی ضد سیگار پرده برداشت. هر چند که او موفق به این کار نشد، ولی برشی از همین گفتوگو پس از مرگ برینر به وسیله انجمن سرطان آمریکا برای آگاهیرسانی عمومی به نمایش درآمد.او در این کلیپ میگفت: «حال که من رفتنی هستم، به شما میگویم که سیگار نکشید. هر کاری میکنید، فقط سیگار نکشید. اگر میتوانستم سیگار را از گذشتهام حذف کنم، مطمئنام که امروز مجبور نبودیم راجع به سرطان صحبت کنیم».
این آگهی بعدها در نمایشگاه سیار دنیاهای تن به نمایش گذاشته شد. پس از درگذشت او، انجمن ریه آمریکا مجموعهای به یاد ماندنی از فیلمهای تبلیغی را پخش کرد که در آن برینر مشرف به مرگ از تمام کسانی که سیگار میکشند تمنا میکرد تا از این عادتی که به قیمت جان او تمام شده بود دست بردارند.
یول برینر 10 اکتبر سال ۱۹۸۵، درست همان روزی که اورسون ولز از دنیا رفت، در سن 65 سالگی بر اثر بیماری سرطان ریه در شهر نیویورک آمریکا درگذشت.
استیو مک کوئین : استیو با بازی در فیلم حباب در سال 1957 وارد عرصه سینما شد. و در سال 1958 با بازی در سریال تلویزیونی جایزه بگیر که در کشور ما با نام پیگرد به نمایش در آمد نامی برای خود دست و پا کرد و به محبوبترین چهره آن زمان تلویزیون تبدیل شد. او پس از این شروع به گشتن به دنبال پدرش کرد تا او را برای اولین بار ببیند؛ پس از جستجوی فراوان عاقبت مکان زندگی وی را یافت و برای دیدار پدر راهی آنجا شد. اما زمانی که وارد خانه پدر شد او یک روز بود که از دنیا رفته بود و حسرت دیدارش را برای تمامی عمر به دل استیو گذاشت. همسر دوم پدر استیو به او گفت: زمانی که سریال تو شبها از تلویزیون پخش می شد پدرت با علاقه به آن نگاه می کرد و می گفت: قهرمان این فیلم احتمالاً پسر من است ؛ اما هیچوقت پدر استیو موفق نشد پاسخی مثبت برای این گمان خود بشنود.
استیو پس از این ماجرا بیش از پیش به سینما پرداخت و با بازی در فیلمهای معروفی چون نوادا اسمیت ؛ دانه های شن؛ فرار بزرگ؛ بچه سینسیناتی؛ هفت دلاور؛ بولیت؛ حادثه توماس کراون؛ آسمانخراش جهنمی و چند فیلم دیگرشهرتی جهانی برای خود دست و پا کرد. او همیشه هامفری بوگارت؛ جیمز کاگنی و جان وین را مورد ستایش خود قرار می داد. در همین سالها بود که استیو با نیل آدامز ، بازیگر آن زمان هالیوود آشنا شد و ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای تری لزلی و چدویک استیون بود. استیو در فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید قرار بود با پل نیومن همبازی شود ولی بخاطر درخواست دستمزد زیاد که از عادتهای او بعد از شهرتش بود از کار کنار رفت و جای خود را به رابرت رد فورد داد.
در 9 آگوست سال 1969استیو به یک مهمانی شبانه در خانه کارگردان بزرگ سینما رومن پولانسکی دعوت شد. اما بخت بالای خود او آنشب به آن مهمانی نرفت. آن شب آن مجلس مورد هجوم وحشیانه تبهکاری به نام چارلز منسون و گروهش ، موسوم به گروه HELTER SKELTER قرار گرفت. چارلز منسون در آن حادثه شارون تیت همسر رومن پولانسکی را ؛ که خود هنر پیشه بود و در آن دوران لقب زیباترین هنرمند هالیوود را یدک می کشید و اتفاقاً هشت ماه و نیمه هم باردار بود را با 15 ضربه چاقو از پا در می آورد. پس از این حادثه استیو تصمیم گرفت بطور مخفیانه باخود اسلحه حمل کند، و نیز مشغول یادگیری کاراته شد و موفق به اخذ کمربند مشکی و دان 9 در این رشته رزمی گردید؛ سپس به فراگیری جیت کاندو نزد بروس لی پرداخت و به یکی از بزرگترین شاگردان بروس لی تبدیل شد. او همچنین موتور سواری بسیار قابل و ماهر بود و موتور سواری او در صحنه هایی از فیلم فرار بزرگ خود گواه این واقعیت است. در سال 1972 استیو برای بازی در فیلم فرار مرگبار همبازی الی مک گرا ، هنرپیشه دختر فیلم LOVE STORY شد. در جریان فیلمبرداری این فیلم بود که استیو و الی دلباخته یکدیگر شدند بطوری که از ابراز عشق و علاقه به یکدیگر ،حتی پیش چشم عکاسان و شاهدان عینی نیز لحظه ای به خود تردید راه نمی دادند. و پس از اتمام کار ساخت این فیلم ،آن دو با یکدیگر ازدواج کردند.
سال بعد ، یعنی در سال 1973 زمانی که استیو مک کوئین برای بازی در شاهکار پاپیون در کنار داستین هافمن، به همراه گروه ساخت فیلم راهی آمریکای لاتین شد ، الی او را در این سفر همراهی کرد. اما ازدواج آنها چهار سال بیشتر دوام نداشت و در سال 1976از یکدیگر جداشدند. استیو سپس در یک فیلم وسترن غیر معمول، با نام تام هورن ایفای نقش کرد.
درسال 1978 استیو با یک مدل و مانکن به نام باربارا مینتی آشنا می شود و پس از مدتی بایکدیگر ازدواج می کنند. در سال 1979 استیو مشغول ایفای نقش در فیلم شکارچی تبهکاران گردید. در جریان فیلمبرداری صحنه های تعقیب و گریز این فیلم استیو دچار سرفه های طولانی و ضعف شدید می گردید. در 22 نوامبر سال 1979 به دکتر مراجعه نموده و دکترها سرطان ریه را تشخیص دادند؛ و به او مهلتی شش ماهه دادند؛ اما وی بخاطر فیلمبرداری سکانسهای باقیمانده فیلم تا یک ماه با هیچکس درباره بیماریش سخن نگفت.
سرانجام استیو مک کوئین با آخرین جمله اش در سکانس پایانی فیلم شکارچی تبهکاران که گفت: «خدا برکتت دهد» با دنیای سینما خداحافظی کرد. درماههای آخر ،سرطان او را آنچنان رنجور ساخته بود که در بستر بیماری افتاد.
وعاقبت درروز 7 نوامبرسال 1980در حالی که همسرش باربارا در کنار بستر او بود و دستانش را در دستش گرفته بود با جمله دوستت دارم از دنیا رفت.جسد استیو را همانطور که خواسته بود سوزاندند و خاکسترش را به اقیانوس آرام ریختند.
چارلز برانسون :چالز برانسون با نام واقعی «چالز دنیس بوچینسکی» در شهر اورونفلد (در ایالت پنسیلوانیا) به دنیا آمد. وی یازدهمین فرزند در بین پانزده فرزند خانواده بود بود. پدرش تاتاری مهاجر و مادرش از تبار لیتوانی-آمریکاییها بود. پدرش متولد شهر دروسکینینکای بوده و مادرش با اینکه دارای والدین لیتوانیایی بوده، ولی خودش در همین ایالت، پینسیلوانیا، به دنیا آمده بود. چارلز در دوران نوجوانی بود که با زبان انگلیسی آشنا شد. تا پیش از این وی تنها به لیتوانیایی و روسی صحبت میکرد.
چارلز برانسون اولین شخص در خانواده بود که موفق شد از دبیرستان فارغالتحصیل شود. وی زمانی که ۱۰ سال داشت× پدرش را از دست داد و بعد از این شروع به کار کردن نمود. ابتدا در دفتر اداری یک معدن و سپس به عنوان کارگر معدن استخدام شد. وی بابت هر تن زغالسنگی که استخراج میکرد، یک دلار در آن زمان دریافت مینمود. وی کار در معدن را ادامه داد تا اینکه نوبت به خدمت سربازیاش رسید. دوران سربازی برانسون برابر بود با جنگ جهانی دوم. خانواده برانسون وضعیت مالی بسیار ضعیفی داشتند، تا جایی که چارلز بخاطر نداشتن لباس، مجبور بود لباسهای خواهرش را به تن کند تا به مدرسه میرفت.
در سال ۱۹۴۳ چارلز در نیروی هوایی ارتش آمریکا به عنوان تفنگدار هواپیما مشغول خدمت شد که بعدها کارش تغییر کرده و خدمه یکی از هواپیماهای بوئینگ بی-۲۹ میشود. وی بخاطر عملکردش در عملیات نظامی و زخمی شدندش، مفتخر به دریافت مدال پرپل هارت شد.
بعد از پایان دوران خدمت سربازی، وی مشغول به انجام کاهای متفاوتی میشود تا اینکه در نهایت در موفق به یافتن یک شغل در گروهی نمایشی در فیلادلفیا، پنسیلوانیا میشود. در همین دوران بود که خانهاش را برای مدتی با جک کلاگمن شریک میکند. هردو در آن زمان مشغول کارهای نمایشی بودند. چندی بعد نیز چارلز ازدواج کرده و به قصد شرکت در کلاسهای بازیگری، همراه همسرش به هالیوود نقل مکان میکند. از اولین نقشهای وی که بسیار جزئی هم بود در فیلمی به نام «الان در نیروی دریایی هستی» رقم خورد که در آن نقش یک ملوان را ایفا میکرد. از دیگر نقشهای مختصری که وی در آنها بازی نمود میتوان به نقشهایش در فیلمهایی چون «پت و مایک»، «خانه واکس» و «خانم سادی تامپسون» اشاره نمود.
در سال ۱۹۵۴ وی نام خود را از «بوچینسکی» به «برانسون» تغییر میدهد. این کار به پیشنهاد یکی از همکارانش انجام شد. انها گمان میکردند که یک اسم اروپای شرقی ممکن است در فعالیتها و موفقیت بازیگری وی خللی ایجاد کند. برانسون همچنین تصمیم به شرکت در برنامههای تلویزیونی گرفته و در برنامههای بسیاری در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ظاهر میشود. از جمله این برنامهها میتوان به برنامههای شبکههایی چون سیبیاس و ایبیسی و برنامه تلویزیونی آلفرد هیچکاک تقدیم میکند اشاره نمود.
در سال ۱۹۶۰ برانسون در قسمت «زیگزاگ» در مجموعه تلویزیونی «کشتی رودخانه» ظاهر شده و چندی بعد نیز نقشی به وی در سریال «جزیره نشینان» داده میشود. در همین دوران، وی موفق به جلب نظر جان استرجز شده و به همین دلیل نقشی به وی در فیلم هفت دلاور داده میشود که در آن وی یکی از هفت تفنگدار در فیلم است. طبق گفتههای ایلای والاک، در طول مدت فیلمبرداری برانسون همیشه تنها بود. وی بابت بازی در این نقش موفق به کسب ۵۰.۰۰۰ دلار میشود و درواقع از اولین آثار برانسون نیز محسوب میشود که در محبوبیتش نقش مهمی ایفا کرد.
دو سال بعد، مجدداً برانسون توسط استرجز دعوت به همکاری میشود، اینبار برای فیلم [[فرار بزرگ (فیلم ۱۹۶۳ میلادی)|فرار بزرگ]. در این فیلم، برانسون نقش یک زندانی آمریکایی را بازی میکند که در زندانهای ارتش آلمان نازی اسیر شده و به همراه دوستانش نقشه فرار در سر میپروراند. در زمانی که برانسون در حال ایفای نقش در فیلمهای سینماییاش بود، حضور در تلویزیون را همچنان ادامه داده و در برنامههای مختلف دیگری مثل سریال امپراتور (۱۹۶۳ تا ۱۹۶۴) به ایفای نقش پرداخت. همچنین بخاطر همکاریهای پیشینش با شبکه سیبیاس، موفق به نامزدی برای جوایز امی (برای نقش مکمل) میشود.
برانسون موفق میشود نام مشهوری برای خود در بین فیلمسازان اروپایی بسازد. در سال ۱۹۶۸ وی در فیلم کارگردان ایتالیایی، سرجیو لئونه به نام روزی روزگاری در غرب به ایفای نقش میپردازد. نقشآفرینی وی به قدری توجه لئونه را جلب کرده که در مورد برانسون میگوید: «بهترین بازیگری بود که من تاکنون با وی همکاری داشتم». لئونه به قدری جذب برانسون شده بود که وی را برای نقش اولی فیلم یک مشت دلار انتخاب کرده بود که در نهایت برانسون با این نقش موافقت نکرد و نقش اول فیلم به کلینت ایستوود رسید. در سال ۱۹۷۰ برانسون در فیلم فرانسوی «سوار بر باران» ظاهر شد. این فیلم موفق به کسب جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم زبان خارجی شد. در سال ۱۹۷۲ همکاری وی با کمپانی یونایتد آرتیستز شروع شد. برانسون با این کمپانی در چند فیلم اکشن همکاری داشت که همگی آنها از آثار موفق برانسون محسوب میشود. در زمره این فیلمها میتوان به «سرزمین چاتو» اشاره نمود. البته وی پیشتر نیز با این کمپانی همکاری داشته (مثلاً برای فیلم هفت دلاور). یکی دیگر از فیلمهای اروپایی برانسون که توسط کمپانی یونایتد آرتیستز در داخل خاک آمریکا نیز پخش شد، فیلمی ایتالیایی به نام «سیتا ویولنتا» یا به فارسی «شهر خشونت» بود که در اصل برای اکران سال ۱۹۷۰ در اروپا ساخته شده بود.
مشهورترین نقش برانسون در سال ۱۹۷۴ و با بازی در فیلم «رویای مرگ» رقم خورد. این فیلم موفقترین فیلم برانسون در طول مدت همکاری بلندمدتش با مایکل وینر نیز بود. در این فیلم وی در نقش شخصی به نام پل کرسی بازی میکند. پل کرسی معماری موفق بود اما وقتی همسرش را به قتل رساندند و به دخترش تجاوز کردند، وی تبدیل به یک جنگجوی مبارز در نیمهشب میشود. فیلم «رویای مرگ» به قدری مشهور شد که فیلمهای مختلف دیری در مورد آن و در مورد ادامه داستان آن ساخته شد که در همه آنها خود شخص برانسون نیز حضور داشت. همچنین بعد از وقوع یک سری حوادث شبیه به حادثه به وقع پیوسته در این فیلم، برانسون عنوان کرد که مردم از شخصیت وی نباید تقلید نمایند.
چارلز برانسون در ادامه، در فیلم «آقای مجستیک» به ایفای نقش پرداخت. این فیلم نوشته المور لئونارد بود که در آن وی نقش یک نظامی بازنشسته و کشاورز را بازی میکرد که با گروههای گانگستری شروع به جنگ میکند. فیلم بعدی وی نیز فیلمی تحت عنوان «اوقات سخت» بود که کارگردانی آن را والتر هیل انجام داد. در این فیلم نیز که در ژانر اکشن بوده، برانسون در نقش یک مبارز به ایفای نقش پرداخته است؛ همچنین بخاطر بازی در این فیلم موفق شد نظر بسیاری از منتقدان را به خود بیش از پیش جلب کند. در همین دوران بود که برانسون توانست خود را به اوج باکسآفیس برساند، زمانی که در ردهبندیها، بعد از رابرت ردفورد، باربارا استرایسند و آل پاچینو، در جایگاه چهارم جای گرفت.
قرار بود نقش اول فیلم فرار از نیویورک به برانسون داده شود، اما جان کارپنتر - کارگردان فیلم - فکر کرد که برانسون کمی زیادی خشن و پیر برای این نقش است و این شد که نقش را به کرت راسل داد. در بین سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۹۴ برانسون درخواست حقوق بالا از شرکتهای فیلم سازی کوچک داشت؛ بیشتر این فیلمها محصول گروه کنون بودند و کارگردانی عمده آنان را جی. لی تامپسون بر عهده داشت که برانسون در کار با وی علاقه زیادی از خود نشان میداد. فیلمهای خشن تامپسون، نظیر «کار شیظانیای که مردها انجام میدهند» و «10 دقیقه به نیمه شب» (که برانسون در انها نقش اول را داشت) زیاد مورد توجه منتقدین سینما قرار نگرفت، اما نام برانسون را بر سر زبانها انداخت و باعث شد وی نقشهای پردرآمدی را در طول دهه ۱۹۸۰ برای خود کسب کند. آخرین فیلمی سینمایی که برانسون در آن به ایفای نقش پرداخت، فیلم «رویای مرگ ۵: چهره مرگ» بود که محصول ۱۹۹۴ است.
در آخرین سالهای زندگی، وضعیت سلامتی برانسون رو به وخامت میگذشت، تا جایی که وی بخاطر یک عمل جراحی مجبور شد به شکل کامل، بازیگری را کنار بگذارد و خود را بازنشته نماید. در آخرین سالهای زندگی وی همچنین مبتلا به آلزایمر شده بود، اما در نهایت در ۳۰ اوت ۲۰۰۳، در سن ۸۱ سالگی بر اثر سینهپهلو از دنیا رفت. برانسون در زمان مرگ در یکی از بیمارستانهای شهر لس آنجلس بستری بود. وی را در نزدیکی خانه روستاییشان (که با جیل ایرلند به آنجا میرفت) دفن کردند.
استیو مک کویین، جیمز کابورن و چارلز برانسون پس از بازی در این فیلم، در فیلم بعدی کارگردان جان استارگس به نام « فرار بزرگ » حضور یافتند.
یول برینر سر جریان فیلمبرداری « هفت دلاور » ازدواج کرد.
موسیقی ساز اولیه فیلم دیمیتری تیومکین بود اما به دلیل اختلافاتش با کارگردان از پروژه کنار گذاشته شد و اِلمر بمستاین جایگزین وی شد.
رابرت وان که در فیلم نقش لی را ایفا می کند. در مجموعه تلویزیونی « هفت دلاور » در سال 1998 ایفاگر نقش تراویس شد.
از میان بازیگران فیلم تنها یول برینر حاضر شد در فیلم « بازگشت هفت » بار دیگر در نقش کریس بازی کند.
آکیرا کوروساوا پس از مشاهده نسخه آمریکایی به تمجید از آن پرداخت.
یول برینر و استیو مک کویین بعدها زمانی که مک کویین در حال مبارزه با سرطان بود یا یکدیگر دوستی مجددی برقرار کردند و بخاطر گذشته ، از یکدیگر پوزش خواستند.
از موسیقی متن این فیلم سالها برای تبلیغ تلویزیونی یک کمپانی تولید سیگار استفاده شد!
فیلم در گیشه های آمریکا با شکست مواجه شد اما در اروپا فروش موفقی را تجربه کرد.
گفته شده بود که قرار است آنتونی کویین نیز در فیلم حضور داشته باشد که این موضوع هرگز رخ نداد.
باتشکر از نازنین آفاق
- ۹۴/۰۵/۱۲