مونیکا بلوچی : دوست ندارم دخترانم فیلمهایم را ببینند!
به نقل از هفت فاز، مونیکا بلوچی این بار با بازی در فیلم «007» یکبار دیگر توانایی های بالای هنری اش را نشان داد؛ هنرپیشه معروف ایتالیایی که حالا وارد دهه پنجم زندگی اش شده گفت و گویی مفصل با مجله فرانسوی «Paris Match» داشته و درباره زندگی دخترانش و البته فیلم هایی که قرار است بازی کند و بازی کرده، حرف زده...
برای سوال اول از «007» شروع کنیم؛ می شود گفت نقش
شما در این فیلم همان نقش «دختران» دو صفر هفتی است؟
بیشتر ترجیح می دهم از واژه «زن پخته» استفاده کنم تا
«دختر». «لوسیا» بیوه زنی ایتالیایی است که رازهای زیادی دارد. بین او و جیمز باند
در این سیستم بده بستان هایی وجود دارد: لوسیا اطلاعات را می دهد و در عوض جیمز هم
پیشنهاد آزادی می دهد. خب این کار هم نمی دانم اسمش را چه بگذارم... به شیوه جذابی
صورت می گیرد.
تلاش و خواسته ویژه ای برای بازی کردن در فیلم
«جیمزباند» وجود داشت؟
می توان گفت بخشی از محقق شدن یک رویا بود. همیشه دوست
داشتم این جمله که خطاب به هنرپیشه های زن بزرگ عنوان می شود را بشنوم:« باند
هستم، جیمز باند». خب این بار، هنرپیشه مرد، من رامورد خطاب قرار داد. برایم جالب
توجه و هیجان برانگیز بود.
فیلم های
«جیمز باند» البته روی دیگری هم دارد: در این فیلم ها هنرپیشه زن با توجه به
توانایی ها و البته زنانگی اش ارزیش یابی می شود. موضوع جالب درباره من اینکه باید
نقش زنی 50 ساله را بازی کنم که نیازی ندارد 10 سال کمتر نشان دهد.
شخصیت جیمز باند، رویایی است که پسربچه ها در سرمی
پروانند و الزاما رویای دختربچه ها نیست. قهرمانان کودکی شما چه افرادی بودند؟
من عاشق شخصیت «اِوا کانت»، نامزد «دیابولیک» در سریال
های انیمیشن ایتالیایی بودم؛ زنی جسور و زیبا که از چیزی نمی ترسید.
برخلاف دخترهایی
که امروزه دوست دارند به «خون آشام» شدن تغییر قیافه بدهند، من عاشق شاهزاده خانم
ها بودم، آنهایی که زندگی دیگری را در رویایشان داشتند. حالا
که من را به یاد آن دوره انداختید باید بگویم که زندگی ام را کمی به همین شیوه
ساخته ام؛ چیزی بین قهرمان های انیمیشن ها و سیندرلا.
البته ریسکی
که این دگرگونی شخصیت داشته را هم پذیرفته ام. من، دختری که از روستای کوچکی در
ایتالیا آمده، ناگهان خودم را در چهارگوشه دنیا پیدا کرده ام.
به ویژه در صربستان که این روزها مشغول بازی کردن
در فیلمی از امیرکاستاریکا هستید...
ماجرا از سه سال پیش شروع شده است. تابستان 2013 و کل
پاییز2014 را مشغول فیلمبرداری بوده ام. فیلمبرداری امسال هم ادامه پیدا کرده و
الان 5 ماه است که سخت مشغول کار کردن هستیم.
امیر مثل یک
نقاشی فکر می کند، او نیاز به زمان دارد تا رنگ هایی که می خواهد استفاده کند را
انتخاب کند. سناریوی فیلم فقط یک ردپا به شما می دهد و امیر بقیه را بااستفاده از
الهامات خودش پیش می برد. این هم یک نوع تجربه است.
او شگفت زده و
مسحورم می کند پس من هم حاضرم خطی که اومی رود را دنبال کنم. برای بازی کردن در نقشی که دارم زبان
صربی یاد گرفته ام. امیر می گوید خوب از پس آن برآمده ام.
پیش آمده وقتی که کار می کنید دخترهایتان، دیوا،11 ساله
و لئونی، 5 ساله را هم با خود ببرید؟ اتفاقات درونی سینما برای آنها جذاب است؟
آنها تمام ماه آگوست که مشغول فیلمبرداری بودیم را کنار
من سپری کردند. نظاره گر بودند و مطمئنا یک سری چیزها هم ضبط کرده اند چون می
دیدند من مشغول بازی کردن هستم ولی خب، ما با هم درباره این موضوع اصلا حرف نمی
زنیم. با آنها که باشم من قبل از هرچیز مادرشان هستم نه یک هنرپیشه حرفه ای سینما.
پیش آمده به شما بگویند تبدیل به آدم دیگری شده اید،
آدمی که آنها نمی شناسند؟
ایزابل هوبر می گوید:« درون هر هنرپیشه زنی، شاهزاده
خانم های زیادی نهفته اند. وقتی این
هنرپیشه تصمیم می گیرد بازی کند یکی از این شاهزاده خانم ها از خواب بیدار می شود».
فکر می کنم دختران من به خوبی متوجه این موضوع شده اند.
از طرفی، آنها هنوز به سنی نرسیده اند که فیلم های من را ببینند. تنها فیلمی که از
خودم به آنها نشان داده ام «استریکس و اوبلیکس: ماوریت کلئوپاترا» بوده است.
ولی به هر حال یک روز آنها بالاخره 50 فیلم دیگر شما را
که می بینند...
امیدوارم این طور نشود چون فیلم های من خیلی سخت هستند.
ترجیح می دهم انها پیش از آنکه غرق در کارنامه بازیگری و فیلم های من شوند رو به
آینده خودشان کنند.
وقتی پیش آنها
هستم به خوبی درباره تفاوت بین کاری که می کنم و شخصییتی که دارم حرف می زنم و بر
آنها تاکید می کنم. مثلا به آنهامی گویم من مامان شما هستم نه بازیگر فیلم «چقدر
دوستم داری؟».
با توجه به زندگی
آنها در برزیل پیش پدرشان و زندگی نزد شما، الان دیوا و لئونی به چند زبان حرف می
زنند؟
پنج زبان؛ فرانسوی، ایتالیایی، انگلیسی، اسپانیولی و
پرتغالی. آنها با سفر به جاهای مختلف دنیا مثل کولی ها زندگی کرده اند.
چه شانسی داشته اند! من در سن آنها که بودم ازاینکه چرا
این قدر زندگی یکنواختی دارم خسته می شدم. حالا با توجه به دانش گسترده زبانی که
پیدا کرده اند آنها همیشه می توانند میهماندار هواپیما و یا مترجم شوند... شوخی می
کنم! امیدوارم راهی
انتخاب کنند که مناسبشان باشد.
دیوا بعضی وقت ها سعی می کند کفش های من را بپوشد و
متوجه می شود که اندازه اش نیست. این دختر در سن 11 سالگی خیلی بزرگ است و همین
حالا سایز پایش 41 است! به او می گویم:« می دانی، من هم یک وقتی سعی می کردم کفش
های مادرم را بپوشم ولی نمی شد.
معنی اش این
می شود که تو خودت باید راه خودت را پیدا کنی. راهی که متفاوت با راه من باشد و
حتی اگر راه من را هم انتخاب کردی باید به شیوه خودت انجامش دهی».
شما آنها را اموزش می دهید ولی همزمان هم می گویید
چیزهای زیادی از دخترهایتان یادمی گیرید. چه چیزی مثلا؟
قبل از اینکه مادر بشوم سرسختی و غرور خاصی برای انجام
کارهایی داشتم که آدرنالینم را بالا ببرد. با سرعت 200 کیلومتر بر ساعت رانندگی می
کردم و از این هتل به هتل دیگری می رفتم. از زمانی که آنها به دنیا آمده اند واقع گرا
شده ام. به من یاد داده اند از چیزهای ساده، روزمره و تکراری لذت ببرم.
بعد از ترک
برزیل سعی کردم خودم را در پاریس جایی که آنها به مدرسه می روند ثابت نگه دارم.
وقتی خانه باشم با آنها صبحانه میخورم، به مدرسه می برمشان و بعد هم می روم و از
مدرسه آنها را برمی گردانم و با آنها بازی می کنم، این کار تمام تنش های من را
آرام می کند.
گهگاهی هم که
آنها با هم در یک اتاق می خوابند می روم پیششان و آنها را نوازش می کنم. من از این
لحظات استفاده می کنم چون بچه ها خیلی زود بزرگ می شوند...
پس برایتان خیلی سخت است که آنها را تنها بگذارید و سر
فیلمبرداری بروید؟
بعد از فیلمبرداری در صربستان به لندن رفتم تا در پیش
نمایش «007» حضور داشته باشم. تا پایان ماه نوامبر هم به صربستان برمی گردم. من
زیاد سفر می کنم ولی برای خودم یک قاعده و قانون تعیین کرده ام: هیچ وقت بیشتر از
دو هفته از دخترهایم دور نباشم. حالا یا انها پیش من می آیند یا من پیش آنها می روم.
مرخصی می گیرم و برمی گردم.
فیلم «پادشاه من» که مایوِن ساخته و ونسان کسل بازی کرده را دیده اید؟
نه هنوز. انونسش را دیده ام. به نظرم زیبا بود و
تمایل دارم بروم و ببینمش.
شمااز ونسان کسل جدا شده اید ولی هر اتفاقی بیفتد به
عنوان یک زوج، نقش پدرومادر بچه هایتان را به خوبی ایفا می کنید. فکر می کنید
زندگی پدر و مادر شما نمونه خوبی بوده که توانسته صلح را هم در زندگی کنونی تان
برقرار کند؟
وقتی به عقب برمی گردم و به زندگی ام با ونسان نگاه می
کنم می بینم بازی کرده ایم، خوشحال بوده ایم و از همه مهمتر دو فرزند هم داریم. به
هر حال سعی می کنم به جای نابود کردن همه این موارد،مسائلی که گفتم را حفظ کنم.
درست است که الان دو سال است که از همدیگر جدا شده ایم ولی چیزهای زیبایش نباید
پاک شود.
برایتان پیش آمده با ایده ای که در گذر زمان تغییر کرده
مشکل داشته باشید؟
خب من مسن شده ام؛ حالا پذیرفته ام که زیبایی درون
جایگزین زیبایی دوران جوانی شده است. خودم را خیلی خوب می شناسم و حالا بیشتر نسبت
به خودم و بقیه حس ترحم دارم.
موضوعی که برایم جالب و خارق العاده است این است که در
فرانسه هنرپیشه های زن را حتی وقتی 100 ساله هم شوند باز دوشیزه صدا می کنند! مثل
این است که هنرپیشه های زن هرچه بزرگ تر می شوند باز هم با دختر درونشان در ارتباط
هستند.
از این موضوع
خوشم می آید، واقعا رمانتیک است! حالا اگر ارتباط هنرپیشه ها با دختر درونشان قطع
شود به این معنی است که امید، شادی و میل سرزندگی در هنرپیشه از بین می رود؛ قطع
ارتباط با دختر دورنمان یعنی اینکه دیگر زنده نیستیم.
مدت ها کشور
ایتالیا بابت جبهه گیری هایش درباره مسائل مختلف مورد انتقاد قرار می گرفت ولی
امروزه با توجه به مشکلی که برای پناهنده ها به وجود امده و این کشور عملکرد مثبتی
داشته خیلی ها حالا ایتالیا را به عنوان کشوری شجاع در اروپا می شناسند. نظر شما
در این مورد چیست؟
این موضوع خیلی من را متاثر کرد. بخشی از خانواده من به
آمریکا سفر کردند. پدربزرگم
متولد شیکاگو است و بعد وارد این کشور شده است. به نظرم دنیا به واسطه همین
جابجایی های مهاجرین خودش را ساخته است. من دوستی فرانسوی دارم که درهای خانه اش
را به روی مهاجرین باز کرده.
هرکس می تواند
به طریقی در این زمینه عمل کند و سهمی داشته باشد. به نظرم بدترین اتفاقی که می
تواند برای بشریت بیفتد، ترسیدن است.